یک نگاه با عشق ….
بهتر از هزار بار گفتن دوستت دارم بدون عشقه…
من سکوت میکنم
تو خوب به چشمان من نگاه کن نازنینم
حق الناس همیشه پول نیست …
گاهی دل است ؛
دلی که باید میدادی و ندادی …
خدا از هر چه بگذرد از حق بنده هایش نمیگذرد ....
حواست باشد ..
دوست دارم از چمدان لبخندی که انتظار دیدنت را می کشد بگویم و از آهوی مضطرب قلبم
، که جنگل نگاه تو را جستجو می کند .
و دوست دارم از برکه خیالم و ماهیانی که نام تو را می برند حرف بزنم و از چکاوک هایی که
آمدنت را جشن گرفته اند .
هر شب خواب می بینم که آمده ای و من چمدان لبخند را گشوده ام و برایت شعر می
خوانم ...
و هر صبح می بینم که چقدر خوشبو شده ام !
تو به افتادن من در خیابان خندیدی
و من همه حواسم به چشمان مردم شهر بود که
عاشق خنده ات نشوند....
پیش از آنی که به یک شعله بسوزانمشان
باز هم گوش سپردم به صدای غمشان
هر غزل گر چه خود از دردی و داغی می سوخت
دیدنی داشت ولی سوختن با همشان
گفتی از خسته ترین حنجره ها می آمد
بغضشان شیونشان ضجه ی زیر و بمشان
نه شنیدی و مباد آنکه ببینی روزی
ماتمی را که به جان داشتم از ماتمشان
زخم ها خیره تر از چشم تو را می جستند
تو نبودی که به حرفی بزنی مرهمشان
این غزلها همه جانپاره دنیای منند
لیک با این همه از بهر تو می خواهمشان
گر ندارند زبانی که تو را شاد کنند
بی صدا باد دگر زمزمه ی مبهمشان
شکر نفرین به تو در ذهن غزل هایم بود
که دگر تاب نیاوردم و سوزاندمشان
محمد علی بهمنی
دوباره می سرایمت تو را که شاعرا نه ای
بها نه می کند دلم تو را که بی بها نه ای
همیشه چشمهای تو دلیل شعرهای من
میان این همه غزل فقط تو عاشقانه ای
خدا تو را نیافرید مگر برای قلب من
که از تبار صبحی و زلال صادقا نه ای
بخند خنده های تو بها نه ی ترا نه هاست
دلیل هر سکوتی و شروع هر ترا نه ای
تو ضربدر دل منی و حاصل شما غزل
همیشه جذر تو منم تویی که بی کرا نه ای
نهاد بی گزاره ای اگر چه بی خبر ولی
رسیدی و برای من همیشه جاودا نه ای