همدل و همراز

هرکه در هر کار با عشق است یار کار او باقی است اندر روزگار

همدل و همراز

هرکه در هر کار با عشق است یار کار او باقی است اندر روزگار

نگاه عاشقانه






یک نگاه با عشق ….

بهتر از هزار بار گفتن دوستت دارم بدون عشقه

من سکوت می‌کنم

تو خوب به چشمان من نگاه کن نازنینم

حق الناس

 

حق الناس همیشه پول نیست

 

گاهی دل است ؛

 

دلی که باید میدادی و ندادی

 

خدا از هر چه بگذرد از حق بنده هایش نمیگذرد ....

 

حواست باشد ..

آغوش




آغوش بعضی ها...

علم را زیـر سوال می برد !

آنقدر آرامت می کند ...

که هیـچ مُسکنی ...

جــایش را نمی گیرد..


ندای درون




دوست دارم از چمدان لبخندی که انتظار دیدنت را می کشد بگویم و از آهوی مضطرب قلبم


 ، که جنگل نگاه تو را جستجو می کند .


و دوست دارم از برکه خیالم و ماهیانی که نام تو را می برند حرف بزنم و از چکاوک هایی که


 آمدنت را جشن گرفته اند .


هر شب خواب می بینم که آمده ای و من چمدان لبخند را گشوده ام و برایت شعر می


 خوانم ...


و هر صبح می بینم که چقدر خوشبو شده ام !



فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز

افتادن





تو به افتادن من در خیابان خندیدی

و من همه حواسم به چشمان مردم شهر بود که

عاشق خنده ات نشوند....

تکیه بده



تکیه بده، اما به شانه هایی که اگر خوابت برد...

سرت را زمین نگذارد...

تو نبودی ......





پیش از آنی که به یک شعله بسوزانمشان 


باز هم گوش سپردم به صدای غمشان 


هر غزل گر چه خود از دردی و داغی می سوخت 


دیدنی داشت ولی سوختن با همشان 


گفتی از خسته ترین حنجره ها می آمد 


بغضشان شیونشان ضجه ی زیر و بمشان 


نه شنیدی و مباد آنکه ببینی روزی


ماتمی را که به جان داشتم از ماتمشان 


زخم ها خیره تر از چشم تو را می جستند 


تو نبودی که به حرفی بزنی مرهمشان 


این غزلها همه جانپاره دنیای منند 


لیک با این همه از بهر تو می خواهمشان 


گر ندارند زبانی که تو را شاد کنند 


بی صدا باد دگر زمزمه ی مبهمشان 


شکر نفرین به تو در ذهن غزل هایم بود 


که دگر تاب نیاوردم و سوزاندمشان




محمد علی بهمنی

 

بخند کودکم



http://asheganeh.ir/


ای کاش خنده هایت با تو بزرگ شوند

شاید دنیا خجالت بکشد

فقر را از سفره ات دور کند


شعر



دوباره می سرایمت تو را که شاعرا نه ای

بها نه می کند دلم تو را که بی بها نه ای

 

همیشه چشمهای تو دلیل شعرهای من

میان این همه غزل فقط تو عاشقانه ای

 

خدا تو را نیافرید مگر برای قلب من

که از تبار صبحی و زلال صادقا نه ای

 

بخند خنده های تو بها نه ی ترا نه هاست

دلیل هر سکوتی و شروع هر ترا نه ای

 

تو ضربدر دل منی و حاصل شما غزل

همیشه جذر تو منم تویی که بی کرا نه ای

 

نهاد بی گزاره ای اگر چه بی خبر ولی

رسیدی و برای من همیشه جاودا نه ای