یک نفر

شادی یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 01:30 ب.ظ http://shadi-shadi.blogsky.com

انگشتانم را فرو می برم در چشمانم …
این سد اگر فرو بریزد ، دنیا را آب خواهد برد …

جان مادرت این کارو نکن تازه ما به آرامش رسیدیم می خواهیم زندگیمونو بکنیم حوصله سیل وایجور چیزارو ندارم بوخودا

شادی یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 01:32 ب.ظ http://shadi-shadi.blogsky.com

هـعـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی روزگار یکی ام نیست لااقل به ما این نظریه رو ثابت کنه

فک کردی به من که ثابت شد به همین راحتی ها بود خون جیگر خوردم چه حرفهای تلخی که نشنیدم تا این نظریه رو برا شما ثابت کنم
پس بشین زندگی بی درد سرت زندگیتو انجام بده

Mr PACT یکشنبه 3 شهریور 1392 ساعت 10:37 ب.ظ

دقیقا همینه

ممنون گلم

شادی دوشنبه 4 شهریور 1392 ساعت 02:13 ق.ظ http://shadi-shadi.blogsky.com

آره بیدارم
مطلب کجا گذاشتی ؟
اون وبت؟

خوب به سلامتی من الان نظرتو دیدم ودیشب همون موقع که برات نظر گذاشتم رفتم خوابیدم مطلب نذاشتم گفتم چندتا وبلاگ هنری رو توی این وب لینک کردم تا به خانما کلاس پیشرفته روبان دوزی رو درس بدم عزیزم

شادی دوشنبه 4 شهریور 1392 ساعت 01:07 ب.ظ http://shadi-shadi.blogsky.com

اوهوم
اول مانتوی منو بدوز بعد کلاستو شروع کن
من مانتومو لازم دارمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

اوه هههههههههههههههههههههههههههه چه عصبانی ترسیدم دیگه گفتی جمعه می خوام باشه حتما

زویا دوشنبه 4 شهریور 1392 ساعت 06:30 ب.ظ

سلام
خوبی لاله خانم ؟
گاهی وقتا ........... به امید ، اون گاهی وقتا.
یه شعر بسیار زیبا از فرخی یزدی، البته فقط بیت اولش را میارم ، بقیشو خودتون زحمت بکشید .
شب چو در بستم و مست از می نابش کردم
ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم ......
اوه راستی ، مگه شما مانتو هم میدوزید ؟ یا فقط واسه شادی خانم ، این کارو می کنید ؟

سلام زویا جون

من از متن بسیار کوتاهت عمق رنج رو احساس کردم عزیزم ......
میشه بگی درد تو چیه ماهم بدونیم شاید بتونیم واست کاری کنیم آخه دیشب جاتون خالی بود با شادی ورویا جون جلسه دوستانه تشکیل داده بودیم البته من داشتم مانتو شادی جونو می بریدم واون دوتا هم مثل قرقی افتاده بودن روی خوراکیها ومی خوردنند در غیبت شوهرو فامیل شوهرو ورویا هم طبق معمول داشت حال منو می گرفت منم چون تمرکز کرده بودم نمی تونستم اونجوری که باید وشاید جوابشو بدم حالا تو بین ما قاضی شو ببین من از دست اینا چکار کنم سر به کدوم نا کجا آباد بذارم

در مورد شعر که گفته بودید بقیه شو پیدا کردم خیلی خیلی قشنگ بود ممنون عزیزکم خیلی خیلی زیبا بود

وپرسیده بودید که فقط برای شادی جون مانتو می دوزم عزیزم من برای هر کسی که نیاز داشته باشه مانتو می دوزم ولی الان کمی گرفتارم چون بیشتر بیرون از خونه هستم یا خودم کلاس دارم یا برای خانومها کلاس هنری برگزار می کنم

زویا سه‌شنبه 5 شهریور 1392 ساعت 12:42 ق.ظ

درد من تنهایی ، بی کسی و بی محبتیه ، .............

خوب گلم این درد همه ماست ولی فکر می کنم تو خودت این درد رو هم دوست داری ونمی خوای واسش کاری کنی وگرنه با وجود اینهمه آدم دورو برت مگه میشه کسی از بی کسی بگه از بی محبتی بگه مگر اینکه خودت تیشه به ریشه روابطت با دیگران زده باشی به هرحال همه ما دوست صمیمی داریم که باهاش درد دل کنیم تا کمی از دردمون کم بشه خودت می دونی که بیشتر مشکلات همه ما در روابطمون با یکدیگر است به نظرم باید ببینی چقدر تلاش کردی که دلخوریها از بین بره . چقدر به خواسته های اطرافیانت عمل می کنی

تجربه ای من از زندگی بدست آوردم اینه که بیشتر ما آدمها ذر بعضی از مواقع که مشغول به کاری نیسیم و وقت اضافی برای فکر کردن داریم ودر مواقعی که نیازهای اساسی ما بر آورده نمی شود احساس تنهایی اولین احساسی که به سراغمون میاد واین تنهایی واقعی نیست بلکه فقط احساسمون اینطوریه خیلی دوست دارم بهت کمک کنم از این تنهایی در بیایی گلم شبت به خیر وخوشی

شادی سه‌شنبه 5 شهریور 1392 ساعت 01:21 ق.ظ http://shadi-shadi.blogsky.com

خسته نباشی خانومی
تموم شد؟
آره دارم واسه این وروجک تلاوت قرآن دانلود میکنم

نه هنوز تمام نشده تو وبلاگ خودت جواب دادم شب به خیر گلی گلی