قلب....

قلب خاطرات بد را کنار می گذارد و خاطرات خوش را 

 جلوه می دهد

و درست به همین سبب است که می توانیم 

گذشته را تحمل کنیم .

"گابریل گارسیا مارکز / از کتاب عشق در زمان وبا "

 

جز عشق چه می تواند باشد ...

جز عشق چه می تواند باشد...

همسرم...

تکه ای از بهشت تقدیم به تو « مرد شرقی من »

گلی از شاخه اگر می چینیم

برگ برگش نکنیم

و به بادش ندهیم!

لااقل لای کتاب دلمان بگذاریم

و شبی چند از آن

هی بخوانیم و ببوسیم و معطر بشویم

شاید از باغچه ی کوچکِ اندیشه ی مان گل رویید... 

"سهراب سپهری"

 

مرد شرقی من...

تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم

تو را به خاطر عطر نان گرم برای برفی که آب می شود دوست می دارم

تو را برای دوست داشتن دوست می دارم

تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم

تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم

برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت

لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم

تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم

برای پشت کردن به آرزوهای محال

به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می دارم

تو را برای دوست داشتن دوست می دارم

تو را به خاطردود لاله های وحشی

به خاطر گونه ی زرین آفتاب گردان

برای بنفشی بنفشه ها دوست می دارم

تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم

تو را به جای همه کسانی که ندیده ام دوست می دارم

تو برای لبخند تلخ لحظه ها

پرواز شیرین خا طره ها دوست می دارم

تورا به اندازه ی همه ی کسانی که نخواهم دید دوست می دارم

اندازه ی قطرات باران ، اندازه ی ستاره های آسمان دوست می دارم

تو را به اندازه ی خودت ، اندازه ی آن قلب پاکت دوست می دارم

تو را برای دوست داشتن دوست می دارم

تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته ام دوست می دارم

تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام دوست می دارم

برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود

و برای نخستین گناه

تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم

تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم دوست می دارم...

با مولانا...

وبلاگ جملات حکیمانه

هلـــه  نومیـــد  نباشی  کـــه  تـــو  را  یـــار  بــراند
گـــرت  امروز  بـــراند  نــه  کـــه  فـــردات  بخواند
در  اگر  بر  تو  ببندد  مرو  و  صبر کـــن  آن جا
ز پس صبر تـــو را او به ســـر  صـــدر  نشاند
و اگــر  بر تو ببندد  همه  ره‌ها  و  گذرهــا
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند...

 

بودا...

مردی بودا را دشنام داد، بودا هیچ نگفت و آن ده را ترک نمود. 
مرد را گفتند که دانی چه کس را ناسزا گفتی؟ 
گفت: ندانم. 
گفتند که بودا بود، عارفی بزرگ است. 
پس مرد بر زندگی اش بیمناک گشت. 
در پی اش رفت و روزی دیگر او را یافت. 
بر پایش افتاد و بخشش طلبید. 
بودا پرسید: “تو که هستی و چه می خواهی؟ 
طلب عفو از چه روی است؟"
مرد گفت: “دیروز تو را دشنام دادم،
حال نادم هستم و طلب بخشش دارم.”
بودا پاسخ داد:

"از امروز بگو، من از دیروز هیچ نمی دانم."

شمعدانی و یک دنیا خاطره...

تقدیم به روح آرام « تو »

زنده یاد قیصرامین پور...

دردهای من 
جامه نیستند
تا ز تن در آورم 
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته‌ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم

دردهای من نگفتنی

دردهای من نهفتنی است

دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نام‌هایشان
جلد کهنه‌ی شناسنامه‌هایشان
درد می‌کند...

در آب...

بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من وتو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست...

فاضل نظری