همدل و همراز

همدل و همراز

هرکه در هر کار با عشق است یار کار او باقی است اندر روزگار
همدل و همراز

همدل و همراز

هرکه در هر کار با عشق است یار کار او باقی است اندر روزگار

جبران خلیل جبران


 e7ypew.gif




... به یکدیگر عشق بورزید ، اما از عشق بند مسازید . بگذارید که عشق  دریای مواجی باشد در میان دو ساحل روح های شما . جام یکدیگر را پر کنید اما از یک جام منوشید .

با هم بخوانید و برقصید و شادی کنید ، ولی یکدیگر را تنها بگذارید . همانگونه که تارهای ساز تنها هستند ، با آن که از یک نغمه به ارتعاش در می آیند . 

دل خود را به یکدیگر بدهید اما نه برای نگه داری زیرا که تنها دست زندگی می تواند دل هایتان را نگه دارد. 

در کنار یکدیگر بایستید ، اما نه تنگاتنگ ، زیرا که ستونهای معبد دور از هم ایستاده اند و درخت بلوط و درخت سرو در سایه ی یکدیگر نمی بالند  .

جبران خلیل جبران  

کوچ تا چند؟ مگر می شود از خویش گریخت ؟

 


ناگزیر از سفرم، بی سرو سامان چون «باد»
به «گرفتار رهایی» نتوان گفت آزاد

کوچ تا چند؟! مگر می‌شود از خویش گریخت
«بال» تنها غم غربت به پرستوها داد

اینکه «مردم» نشناسند تو را غربت نیست؟

غربت آن است که «یاران» ببرندت از یاد!

عاشقی چیست؟ به جز شادی و مهر و غم و قهر؟!
نه من از قهر تو غمگین، نه تو از مهرم شاد؟!

چشم بیهوده به آیینه شدن دوخته‌ای؟!
اشک آن روز که آیینه شد از چشم افتاد؟!

«فاضل نظری»

دلتنگم



دلتنگم

نه برای روزهایی که رفتی ..
نه برای آرزوهایی که ورق ورق شعر کردم
.
دلتنگم
 
نه برای " بودن هایش "
که با او باشد یا نباشد ، عاشقش هستم !
.
.
.
فقط دلتنگم
برای دوستت دارم هایی که به او گفتم 
و
او سکوت کرد !!!!