در همین حسرت که یک شب راکنارت، مانده ام
در همان پس کوچه ها در انتظارت مانده ام
کوچه اما انتهایش بی کسی بن بست اوست
کوچه ای از بی کسی را بیقرارت مانده ام
مثل دردی مبهم از بیدار بودن خسته ام
در بلنداهای یلدا خسته، زارت مانده ام
در همان یلدا مرا تا صبح،دل زد فال عشق
فال آمد خسته ای از این که یارت مانده ام
فــــــــال تا آمد مرا گفتی که دیگر،مرده دل
وز همان جا تا به امشب، داغدارت مانده ام
خوب می دانم قماری بیش این دنیا نـبود
من ولی در حسرت بُردی،خمارت مانده ام
سرد می آید به چشم مست من چشمت و با
از همین یلدا به عشق آن بهارت مانده ام
من دهقان فداکاری شده ام ،
که تمام وجودش را به آتش کشیده روبرویت
و تو قطاری که چشم دیدن مرا ندارد....
عطر های خوب ,
شیشه خالیشان هم بعد از سالها ,
هنوز بو خوش میدهد .....
مثل بوی جای خالی تو .......
سلام هوای بارنی
از آدمها دلگیر نشو
تهمت زدن طبیعت آدمهاست
وقتی به هوای بارانی می گویند خراب
تو آمدی غم از دلم برون شد
دل از جواهر مهرت جوان شد
حریر خاطرها عیان شد
تولد دوباره ام شد
بیا که این منم دوباره من شد
راستی عشق من
می ترسم
کسی بوی تنت را بگیرد
نغمه دلت را بشنود
تو خوبگیری به بودنش !!
آه.....
چه احساس خط خطی مبهمی ....
دلم را مرور می کنم !
تمام آن ,از آن تو ست
فقط نقطه ای از آن خودم .....
که , قاب عکس تورا می آویزم
فنجان قهوه
رایحه عطر تن تورا می دهد
رد قدمهایت را می بینم ....
منتظر می مانم تا ....
فالگیر ....
تعبیرش کند