همدل و همراز

همدل و همراز

هرکه در هر کار با عشق است یار کار او باقی است اندر روزگار
همدل و همراز

همدل و همراز

هرکه در هر کار با عشق است یار کار او باقی است اندر روزگار

با باد همدردم


با باد همدردم 

عمریست  دنبال قرار خویش می گردم 

خواب رویای فراموشی هاست


خواب رویای فراموشی هاست
 
خواب را دریابیم 

که در آن دولت خاموشی هاست 

من شکوفایی دولت امیدم را در رویا ها می بینم 

وندایی که به من می گوید: گرچه شب تاریک است 

دل قوی دار 

سحر نزدیک است 

دل من در دل شب 

خواب پروانه شدن می بیند 

مهر در صبحدمان 

داس به دس 

خر من خواب مرا می چیند 



بهترین میوه ها



میوه درخت توکل قطع امید از مردم است.


میوه ترس از خداوند نترسیدن از مردم است.


میوه ی یقین اخلاص در کارهاست .


میوه اختلاف با مردم گرفتاری  فراوان بدبختی های گوناگون ودر پی آن داخل شدن به دوزخ است .


میوه گذشت ونیکی با مردم عزت وبزرگواری  در میان مردم عزیز شدن نزد خدا تعالی و وارد بهشت شدن است .


میوه محبت وخوش اخلاقی با مردم دوست فراوان داشتن عزت زیاد وعاقبت به خیر شدن است.

آتش عشق


مرا با سوز جان بگذار و بگذر

اسیر و ناتوان بگذار و بگذر

 

چو شمعی سوختم از آتش عشق

مرا آتش به جان بگذار و بگذر

 

دلی چون لاله بی داغ غمت نیست

بر این دل هم نشان بگذار و بگذر

 

مرا با یک جهان اندوه جانسوز

تو ای نامهربان بگذار و بگذر

 

دو چشمی را که مفتون رخت بود

کنون گوهر فشان بگذار و بگذر

 

در افتادم به گرداب غم عشق

مرا در این میان بگذار و بگذر

 

به او گفتم حمید از هجر فرسود

به من گفتا جهان بگذار و بگذر


حمید مصدق

'گل یا پوچ




گـل یا پــوچ؟
دستتــــــ را باز نکن، حســم را تباه مکــن

بگذار فقط تصــــــور کنم ..

که در دستانتــــ

برایـــم کمی عشق پنهـــان است ..

امیدواری

  


تونل ها ثابت کردند که حتی در دل سنگ هم ، راهی برای عبور هست ...


ما که کمتر از آنها نیستیم ، پس نا امیدی چرا ?


این متن کوتاه تقدیم به شادی جونه مقاوم وصبورم


امیدوارم چشمه های جوشان امید همواره در دل مهربونت جاری باشه 

وزودتر خوب بشی  من مقاومتتو می پرستم عزیزم 

باد


بـــاد؛

 

 

 

      ورقه های دفتر شعرم را باد با خود برد...

 

 

 

                                                 فردا تمــام شهر،عاشقت میشوند!

 

 

 

 

خیال قشنگـــی ست...


خیال قشنگـــی ست...

شنیدن صدای خش خش برگ ها

بر زیر پاهایمان....
قدم زدن دو نفره مان، در پاییـــز!!

اما هنــــوز ؛

نه تــــو آمده ای،

نه پاییــــز ...

پیچک


پیچک ساده ی احساس من چه عاشقانه به در و دیوار خانه ات وابسته شد..

مردن تدریجی



شب چو در بستم و مست از می نابش کردم

ماه اگر حلقه به در کوفت ... جوابش کردم !

دیدی آن تُرک ختا دشمن جان بود مرا ؟

گر چه عمری به خطا دوست خطابش کردم ...

منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم

آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم

شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع

آتشی در دلش افکندم و آبش کردم

غرق خون بود و نمی مُرد ز حسرت فرهاد

خواندم افسانه شیرین و ... به خوابش کردم

دل که خونابه غم بود و جگرگوشه درد

بر سر آتش جور تو کبابش کردم

زندگی کردن من مُردن تدریجی بود

آن چه جان کند تنم ، عمر حسابش کردم ...

" محمد فرخی یزدی "