همدل و همراز

همدل و همراز

هرکه در هر کار با عشق است یار کار او باقی است اندر روزگار
همدل و همراز

همدل و همراز

هرکه در هر کار با عشق است یار کار او باقی است اندر روزگار

حکایتی از مولانا




پیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می کرد.

از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در همان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می گفت و برای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار می کرد : ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای.

پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت، یکباره یک گره از گره های دامنش گشوده شد و گندم ها به زمین ریخت او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت :

من تو را کی گفتم ای یار عزیز

کاین گره بگشای و گندم را بریز

 

آن گره را چون نیارستی گشود

این گره بگشودنت دیگر چه بود ؟

 

 

پیر مرد نشست تا گندم های به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی همیانی از زر ریخته است !
پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخشش نمود...

 

نتیجه گیری  مولانا از بیان این حکایت:‌

 

تو مبین اندر درختی یا به چاه

تو مرا بین که منم مفتاح راه

 

نظرات 5 + ارسال نظر
Mr PACT پنج‌شنبه 2 خرداد 1392 ساعت 12:29 ب.ظ http://misaghetanha.blogsky.com

بله بله

Mr PACT پنج‌شنبه 2 خرداد 1392 ساعت 02:37 ب.ظ

نمیدونید کجاست این شادی خانوم؟! نمیبینمش...

نمی دونم میثاق جان احتمالا یا مهمانداره ،منظورم مهماندار هواپیمایی نیست ها یا اینکه نتش قطع والا من صبح یک اس ام اس توپ برای تبریک روز مرد براش فرستادم فکر کنم مقدمات ثبت نام شوهرشو در مسجد محل انجام میده تا دوسه روزی بخاطر نبودش توی خونه از دستش راحت باشه آره میثاق جان مطمئنم همین کارو کرده آخه شوهرش زرگر وروز مرد پشه هم پر نمی زنه تو مغازش چه رسد به آدم .

شادی پنج‌شنبه 2 خرداد 1392 ساعت 05:23 ب.ظ http://shadi-shadi.blogsky.com

احتمالا اسمِ پیرمرده علی نبوده؟؟؟
والا بوخودا شانس ازین بهتر؟؟؟

نمی دونم جناب مولانا فکر کنم توی تخییولاتش این قضیه رو دیده بعد تبدیل به داستانش کرده جات خالی چندروز پیش صبح خوابی دیدم بسیار رویایی در کنار ویلای دریای وکلی داستانهای فضایی توی خواب برام پیش اومد وقتی بیدارشدم خیلی خوشحال بودم باخودم گفتم اگه بشه یه کتابش کنم وبه مرحله چاپ برسونم بعداز اون کتاب پر هیاهوی که به مرحله چاپ رسوندم وخیلی هم پرفروش بود به نظرم این کتاب جنجالی بشه

رویا جمعه 3 خرداد 1392 ساعت 12:53 ب.ظ

میگم نمیشه خدا گره های زندگی ما رو هم وا کنه ؟ البته قربونش برم تا حالا هم خیلی بهمون لطف داشته

نا امید نشو گلم زندگی صد سال اولش سخته بعدش راحتی مثل زن داداشت میرم بهشت اونجا جامون خوبه چرا که نریم غیبت که نمی کنیم دل کسی رو هم نمی رنجونیم کاملا در زندگی فرمانبردار شوهرانمان هستیم بگن بمیر می میریم با این احوالت از الان جا مونو رزرو کردیم اونجا

شادی جمعه 3 خرداد 1392 ساعت 04:34 ب.ظ http://shadi-shadi.blogsky.com

اومدم بگم 2تا وقت پیشِ خانوم حداد میگیرم غصه نخورین یه وقت تا منو دارینا

کشتی منو خوب پول ویزیتشم بده من من میرم دیگه چشامو چک می کنم نکنه منش دکی حداد شدی اینقدر تبلیغشو می کنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد