همدل و همراز

همدل و همراز

هرکه در هر کار با عشق است یار کار او باقی است اندر روزگار
همدل و همراز

همدل و همراز

هرکه در هر کار با عشق است یار کار او باقی است اندر روزگار

مردن تدریجی



شب چو در بستم و مست از می نابش کردم

ماه اگر حلقه به در کوفت ... جوابش کردم !

دیدی آن تُرک ختا دشمن جان بود مرا ؟

گر چه عمری به خطا دوست خطابش کردم ...

منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم

آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم

شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع

آتشی در دلش افکندم و آبش کردم

غرق خون بود و نمی مُرد ز حسرت فرهاد

خواندم افسانه شیرین و ... به خوابش کردم

دل که خونابه غم بود و جگرگوشه درد

بر سر آتش جور تو کبابش کردم

زندگی کردن من مُردن تدریجی بود

آن چه جان کند تنم ، عمر حسابش کردم ...

" محمد فرخی یزدی "

نظرات 3 + ارسال نظر
شادی چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 12:19 ب.ظ http://shadi-shadi.blogsky.com

شب درو بستیو مستش کردی؟!؟!؟!؟!
درم زدن وا نکردی؟؟؟
عجب خطری شدی تو دختر
چشم زمان روشن

حالا ولِلِــــــــش من کباب میخـــــــــــــــوام

آره من که دستم بهش نمی رسه وگرنه مستش می کنمS017:][:S017:
درم می بندم دیگه وانمی کنم که از دستم فرار نکنه

حالا توی این بلوایی که من بر پا کردم چه وقت کباب خواستنه عزیزم باشه یه موقع دیگه

شادی چهارشنبه 6 شهریور 1392 ساعت 12:38 ب.ظ http://shadi-shadi.blogsky.com

شعرت حرف نداشت عزیزم
حکایت زندگی منه
.
.
.
هه هرچند دیگه از تدریجی گذشته مرگمون رو به صعوده

شادی جون ممنون ولی انتخاب شعر از زویا جون بود من دوباره بخاطر انتخاب این شعر از زویا جون تشکر می کنم

عزیزم امروز تولد رویا جونه بهش تبریک گفتی ؟

Mr PACT پنج‌شنبه 7 شهریور 1392 ساعت 03:31 ب.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد