همدل و همراز

همدل و همراز

هرکه در هر کار با عشق است یار کار او باقی است اندر روزگار
همدل و همراز

همدل و همراز

هرکه در هر کار با عشق است یار کار او باقی است اندر روزگار

دلم تنگ می شود

    

  



گــــ❤ــاهــــــی



حــــــرف تـــ❤ـــو کــــــه مــــــی شــــ❤ــود




دلــــ❤ــم




مــــــثل اینــــــکه تـــ❤ـــب کــــــند




گــــ❤ــرمــــــ و ســ❤ــــرد مــــــی شــــــود




تــــــویــــــ ســـ❤ـــینه امــــــ چـــ❤ـــنگ مــــــی زنــــــد




آبــــــ مــــــی شـــ❤ـــود




تنـــ❤ـــگ مــــــی شــــــود


تنــــ❤ــگ مــــــی شــــــود...






نظرات 15 + ارسال نظر
شادی شنبه 20 مهر 1392 ساعت 06:49 ب.ظ http://shadi-shadi.blogsky.com

ووووووووووووووی جدیدآ خیلی پستات خوشگله ها
با خوندنش دلم قیلی ویلی میره دختر

جدی میگی دقت کن ببین از چه رازی استفاده می کنم جادوی کلمات مثبت باز من یه کتاب خوندم جو گیر شدم دارم تمرین وممارست انجام می دم فقط مثبت بنویسم

اوه گفتی دختر احساس جوانی درمن ریشه دوانید

تو هم داری از این جادو استفاده می کنی؟

شادی شنبه 20 مهر 1392 ساعت 07:15 ب.ظ http://shadi-shadi.blogsky.com

هعــــــــــــی همچنان در تلاش هستیم تا خدا چی بخواد
شنیدم سفر بودی خوش گذشت جیگر جان؟

خدا حتما خیر وصلاحتو می خواد

آره دیشب برگشتم دورغ چرا اصلا خوش نگذشت حالم خوب نبود

شادی شنبه 20 مهر 1392 ساعت 07:30 ب.ظ http://shadi-shadi.blogsky.com

گاهــــی …
به دلت شک کن
ع
ش
ق
شایــــد
یک شــــایعه باشد !

جدی میگی ولی تمرین مثبت نگری چکار کنم

شادی شنبه 20 مهر 1392 ساعت 07:30 ب.ظ http://shadi-shadi.blogsky.com

نــــــــــــــــه مــــــــــــــژده ای

نــــــــــــــه مســــــــیحا نفســــــی

و نــــــــه آمــــــــدنی

ایــــن شــــــــــــد کــــه بــــه فــــــــال بی اعتــــــــــــقادم

شادی شنبه 20 مهر 1392 ساعت 07:32 ب.ظ http://shadi-shadi.blogsky.com

ممکنه من بهت بگم

بذار به درد خودم بمیرم

اما تو نذار بمیرم

خدا نکنه تو بمیری اونوقت کی بیاد واسم نظر بزاره

شادی شنبه 20 مهر 1392 ساعت 07:34 ب.ظ http://shadi-shadi.blogsky.com

آن روزها
صدای تو در گوشم میپیچید و خوابم میبرد…
این شبها
صدای تو در دلم میپیچد و بیدارم میکند…

ای گفتی من که همش دل پیچه دارم تازه فهمیدم واسه چیه کم خوابم شدم ای دل غافل شاید تو راست میگی چون مدتی صداشو نشنیدم

شادی یکشنبه 21 مهر 1392 ساعت 12:06 ق.ظ http://shadi-shadi.blogsky.com

دﻟـــــﻢ ﮔﺮﻓﺘـــــــــــــــﻪ
دﻟــــﻢ ﺗﻨـﮓ اﺳـﺖ
ﻣﺜـﻞ ﻫـــﻮای اﺑــﺮی ﺷﻬــﺮی ﺧﺎﻣـــﻮش
ﻣﺜـﻞ آﺳﻤــــــــــــﺎن ﺑــــــﯽ ﺳﺘــﺎره ی ﺷـبی زﻣﺴﺘــــــﺎﻧـﯽ….
ﺣــﺎل دﻟـــــــــــﻢ ﺧـــﻮب ﻧﯿﺴــﺖ
ای آرام ﺟــﺎن ﻟﺤﻈـﻪ ﻟﺤﻈــﻪ ﻫﺎی ﺗﻨﻬــــﺎﯾﯽ
ﺑﯿـﺎ ﺗﺎ ﮐﻤـﯽ ﺑـﺎ ﺗـــﻮ ﺻﺤﺒـﺖ ﮐﻨـﻢ
اﯾـﻦ روزﻫـــﺎ….
ﺧﺴﺘـــﻪ و ﺑـﯽ ﺣﻮﺻﻠـــــــﻪ ام
دﺳﺘـــﻢ دل ﺑﻪ دل ﻧﻮﺷﺘـــﻦ ﻧﻤﯽ دﻫــــــــــــﺪ...

میگم شادی جون کلاس فردا بعد اظهر مو تعطیل کردم برم دعای عرفه اگه تو میای بریم مسجد جامع خبرشو بده گلم

Mr PACT یکشنبه 21 مهر 1392 ساعت 10:15 ق.ظ http://MisagheTanha.blogsky.com

از دست تو میثاق مختصر ومفید

محرم یکشنبه 21 مهر 1392 ساعت 11:11 ق.ظ

سلام
خوب و عالی و عکس زیبا بود

ممنون گلم

شادی یکشنبه 21 مهر 1392 ساعت 12:19 ب.ظ http://shadi-shadi.blogsky.com

مــــــرا کــه هیــچ مقصـــدی بــه نامـــــم ..

و هیــــچ چشمــــی در انتظــــارمـ نیسـت را ! ببخشیـد

کــه بـا بـودنـــمـ تـــــرافیـک کــــــرده امـ !

آخ نگو از ترافیک من امروز از دست این ترافیک هلاک شدم ماشینو نبر دم( البته داستان داره که در شمارهای بعدی این پاسخ ها می گوییم ) با اجازتون با تاکسی از محل کار تا یکی از چهارها رفتم جناب راننده که یک نفر بر آقای آخوند رو هم در جلوی ماشین سوار کرده بود در سر چهار راه عصبانی شد وشروع به دادو بیداد کردم منم باز حس روانشناسی مثبت گرام گل کرد وگفتم آقای رانندمه آروم باش 9 مین دیگه مونده رد میشی دقیقا بعد از گفتن من یک دفعه چراغ زرد شد وراننده به وسط خیابان که رسید چراغ قرمز روشن شد حالامن موندم با این انرژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژی مثبت درونم جناب پلیس تشریف آوردند ودفترچه جریمه رو روکردنن حالاهی من بگو آقای آخوند بگو بابا چراغ زرد بود که رد شد ولی شادی جون خدا به دادم رسید پلیسن جان مذهبی تشریف داشتن وبه احترام آقا گفتن گردش به چپ کن وما یک دفعه سر از خیابان دیگری در آوردیم ومن با یک آه از درون وبیرون با یک مشت افکار مثبت درونی و................البته بعدش ذهن راننده رو منحرف کردم که نفهمه کی تشویقش کرد از چراغ زرد رد بشه

شادی یکشنبه 21 مهر 1392 ساعت 12:20 ب.ظ http://shadi-shadi.blogsky.com

ﻫﻤﻪ ﺍﺧﻄﺎﺭ ﻫﺎ " ﺯَﻧــــﮓ " ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ

ﮔﺎﻫﯽ

"ﺳــــــﮑﻮﺕ "

ﺁﺧــــــﺮﯾﻦ "ﺍﺧﻄــــــﺎﺭ " ﺍﺳﺖ !!.

گاهی هم صبر یک اختاره عزیزم

زویا دوشنبه 22 مهر 1392 ساعت 11:19 ب.ظ

سلام
خواستند ....از عشق...آغوش و بوسه را....حذف کنند...عشق...از آغوش وبوسه...حذف شد(افشین یداللهی)

به به زویا جون کم پیدایی عزیزم ؟

چه خبر خوبی گلم

می بینم که متنهای زیبای عاشقانه می زاری خیلی ممنو ن بسیار زیبا بود خوشمان آمد

شادی سه‌شنبه 23 مهر 1392 ساعت 12:30 ب.ظ http://shadi-shadi.blogsky.com

اوه اوه یادم باشه تو بغل دستم بودی به حرفات گوش نکنم

البته ناگفته نماند که من یکبار سر دامادمونم هم این بلا رو آوردم بهش گفتم از یک خیابان ممنوع رد بشه بیچاره همین که رسید به سر خیابون پلیس جان تشریف آورد گفت آقا چرا .... البته ایشون با احترام زیاد از پلیس معذرت خواهی کرد وگفت : ببخشید من واسه این شهر نیستم واین خواهر خانومم بود که منو گمراه گرد پلیس جان گفت برو ولی یاد باشه دیگه به حرف خانوما گوش نکنیا

زویا سه‌شنبه 23 مهر 1392 ساعت 02:31 ب.ظ

سلام
قبلا هم متن گذاشتم ولی متاسفانه پیام میومد که امکان ارسال نیست، بعدشم که در پاسخ یکی از خوانندگان یگفتی یک کاری کردم اونایی که دیر نظر میدن ارسال نشه منم بائر کردم و نفرستادم

سلام زویا جون خوشگل، خوش باور من یعنی بعد از این همه مدت این همه نظرهای منو خوندی متوجه روحیه طنز پردازی من نشدی گلم شوخی کردم بابا من توی مدیریت فقط می تونم نظرات خودمو که می نویسم تغییر بدم ودر غیر این صورت دیگه کاری نمی تونم می تونم واسه مطلبم رمز بزارم که افراد مخصوصی اونوبخونن ولی از این کارها زیاد خوشم نمیاد چون زیاد با کسی در ارتباط نیستم همه از عزیزان من هستند بنابراین نیازی به رمز گذاشتن هم نمی بینم درمورد نظرات که نمیشه گاهی اوقات نظر بزاری من مقصر نیستم اگه زیاد شد فقط می دونم باید قالب وبلاگ رو عوض کنم امروز واسه همتون دعا کردم امیدوارم خداوند بپذیرد

شادی چهارشنبه 24 مهر 1392 ساعت 02:18 ق.ظ http://shadi-shadi.blogsky.com

خوش گذشت عزیزم
خواستم اس بدم اذیتدلم نیومد

حالا من یه چیزی گفتم تو رویا چقدر خوش باورید

بعد خونه شما انسی دیدم با زمان جلوی مغازه من ورویا یکم اونجا صحبت کردیم بعد احساساتم درگیر شد دیدم رویا خیلی غمگینه گفتم چی شده رویا جون گفت هیچی .....
از اونجایی که گیرندهای حسی من بسیار قوی عمل می کنند ذهنم درگیرش شد که چی شده ؟
دلم نیومد بیام خونه وقتی خدا حافظی کرد ورفت باز من رفتم پیشش واز لایه های زیرین احساسش غم درون چشماشو در آوردم
وبنا به این دلیل خوش نگذشت عزیزم شیطون بلا من دیشب اون اسی که براتو فرستادمو به تمام دوستای دانشگاه دادم وبعد گوشیمو روی بی صدا گذاشتم وخوابیدم ا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد